آتشی خواهم دل افسرده را بریان در او
در کمین خرمن جان شعلهها پنهان در او
*****
روز وداع من کسی تنگ دلی نمیکند
بس که به دوستی او با همه شهر دشمنم
*****
که در دل هر چه دارد خاک، از باران شود پیدا
*****
نه دلی ماند و نه دینی ز پیِ غارت عشق
آه از این فتنه که برخاست،امان ای ساقی
*****
جز دل تنگ من ای مونس جان جای تو نیست
تنگ مپسند دلی را که در او جاداری
*****
مقصود دلم مهر و وفا بود چنین گشت
گر مقصود دلم جور و جفا بود چه می شد؟
*****
غم همنشین من شد و من همنشین غم
تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا
*****
نتوان به قول زاهد بیهودهگوی شهر
برداشت دل ز شاهد پاکیزه خوی خویش
*****
آنچه را عقل به یک عمر بدست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه بهم میریزد
*****
در دیر و کعبه سایل، با کفر و دین مقابل
با نوش و نیش یک دل، این است مشرب عشق
*****
ای اجل از قید زندان غمم آزاد کن
سعی دارد محنت هجران تو هم امداد کن