یـار مـرا , غار مـرا , عشق جگر خـوار مـرا
یـار تـوئی , غار تـوئی , خواجه نگهدار مـرا
نوح تـوئی , روح تـوئی , فاتح و مفتوح تـوئی
سینه مشروح تـوی , بر در اسرار مـرا
نـور تـوئی , سـور تـوئی , دولت منصور تـوئی
مرغ کــه طور تـوئی , خسته به منقار مـرا
قطره توئی , بحر توئی , لطف توئی , قهر تـوئی
قند تـوئی , زهر تـوئی , بیش میازار مـرا
حجره خورشید تـوئی , خانـه ناهیـد تـوئی
روضه اومید تـوئی , راه ده ای یار مـرا
روز تـوئی , روزه تـوئی , حاصل در یـوزه تـوئی
آب تـوئی , کوزه تـوئی , آب ده این بار مـرا
دانه تـوئی , دام تـوی , باده تـوئی , جام تـوئی
پخته تـوئی , خام تـوئی , خام بمـگذار مـرا
این تن اگر کم تندی , راه دلم کم زنـدی
راه شـدی تا نبـدی , این همه گفتار مـرا
*****
اندک اندک جمع مستان می رسنـــد اندک اندک می پرستان می رسنـــد دلنوازان ناز نازان در ره اند گلعذاران از گلستان می رسنـــد اندک اندک زین جهان هست و نیست نیستان رفتند و هستان می رسنـــد جمله دامنهای پر زر همچو کان از برای تنگ دستان می رسنـــد لاغران خسته از مرعای عشــق فربهان و تندرستان می رسنـــد جان پاکان چون شعاع آفتــاب از چنان بالا بپستان می رسنـــد خرم آن باغی که بهر مریــمان میوه های نو ز مستان می رسنـــد اصلشان لطفست و هم واگشت لطف هم ز بستان سوی بستان می رسنـــد ***** دل من کار تــو دارد , گل گلنار تــو دارد چه نکوبخت درختی که برو بار تــو دارد چه کند چرخ فلک را ؟ چه کند عالم شک را ؟ چو بر آن چرخ معانی مهش انوار تــو دارد بخدا دیو ملامـت برهد روز قیامت اگر او مهر تــو دارد , اگر اقرار تــو دارد بخدا حور و فرشته , بدو صد نور سرشته نبرد سر , نپرد جان , اگر انکار تــو دارد تو کیی ؟ آنک ز خاکی تو و من سازی و گویی نه چنان ساختمت من که کس انکار تــو دارد ز بلا های معظم نخورد غم , نخورد غم دل منصور حلاجی , که سر دار تــو دارد چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه تو مپندار که آن مه غم دستار تــو دارد بمر ای خواجه زمانی , مگشا هیچ دکانی تو مپندار که روزی همه بازار تــو دارد تو از آن روز که زادی هدف نعمت و دادی نه کلید در روزی دل طرار تــو دارد بن هر بیح و گیاهی خورد رزق الهی همه وسواس و عقیله دل بیمار تــو دارد طمع روزی جان کن, سوی فردوس کشان کن که ز هر برگ و نباتش شکر انبار تــو دارد نه کدوی سر هر کس می راوق تــو دارد نه هران دست که خارد گل بی خار تــو دارد چو کدو پاک بشوید ز کدو باده بروید که سر و سینه پاکان می از آثار تــو دارد خمش ای بلبل جانها که غبارست زبانها که دل و جان سخنها نظر یار تــو دارد بنما شمس حقایق تو ز تبریز مشارق که مه و شمس و عطارد غم دیدار تــو دارد